برای من گلهای وحشی و خودرویِ کنار جادهها،
جذابیت خاصی دارند،
بی هیچ مراقبتی،
در کنار جادهای که هیچ بیننده ای ندارند
بی هیچ توقعی روییده اند،
ریشه ها را در خاکِ مخلوط با آسفالت جاده جاداده اند.
واین، برای من، نگاه کردن به صحنه ایست
که شاید تنها بیننده ی آن، من هستم.
این گل مظهرِ نمایشی ست در صحنه ای که مخاطبی ندارد،
و این برای گل اصلا مهم نیست،
او خود میداند که گل است،
همین برای او کافیست.
گل های کنار جاده یا کنار ریل آهن، بخاطر همین است که
برای من جذابیت رازناکی دارند،
جذابیت آنها برای درخششان در کنار جاده ایست که کسی برای تماشایشان نمی ایستد؛
آنها در جایی نا آرام، طوری می رویند که گویی در کف دستان خدایند،
آنها خاطر جمع اند،
از اینکه دست خدا در رویش آنها در آنجا نقش دارد،
شاید بهترین جای ممکن برای روئیدن نباشد؛
او این را میداند
اما در نهایتِ زیبائیش میروید و عطرافشانی میکند.
در حالی که حتی شاید هیچگاه بوئیده نشود،
او روئیدنْ با تمام وجود را در لا به لای آسفالت و دودِ جاده و سیلیهایی که باد خودروها به او میزنند به انجام میرساند و مسئولیت خود را در زندگی میپذیرد.
این وضعیتِ هوشیاری را در شرق “ملکوت آسمان” مینامند.
آزاد، پذیرا، تماما در لحظه و تسلیم.
مثل گلهای کنار جاده.
ملکوت آسمان و گلهای کنار جاده
0 دیدگاه
{اگر این مطلب را میپسندید، آن را با دیگران به اشتراک بگذارید}