مدتی ست که مدام میشنویم
“تصور و نجسم کن تا اتفاق بیافتد،
باید بخواهی که اتفاق بیافتد”.
راستش با این اوصاف همه چیز خیلی ساده و در دسترس به نظر میرسد.
اما وقتی به اطرافیان خود نگاه میکنیم، بیشتر شاهد کسانی هستیم که مطلوبشان اصلا در زندگی اتفاق نیافتاده.
و این خود دلیلی است بر اینکه ما به این جمله که “بخواه تا اتفاق بیافتد” شک کنیم.
ساده تر بگویم، اگر واقعا اینقدر ساده همه چیزی میتوانست اتفاق بیافتد،
پس چرا دنیا پر است از انسانهای شکست خورده و ناراضی؟
اخیرا مدتی را با این فکر مشغول بودم که سر آغاز تحقیقی شد که به نتیجه ارزشمندی ختم شد.
قبل از اینکه بخواهم نتیجه را با شما در میان بگذارم،
سوالی از شما میپرسم که جوابش نیاز به صداقت و کمی شجاعت دارد.
اگر دوست داشتید در خصوصی برایم بنویسید و یا در کامنتها.
و اما سوال.
اول: شما با چه توالی به آن چه که میخواهید میاندیشید؟ (روزانه، هفتگی یا هر از گاهی)
دوم: آیا شما یه شیوه ی مثبتی به چیزهایی که مطلوب شما هستند فکر میکنید یا به شیوه ای منفی؟
لطفا جواب ها را در غالب عدد ارسال کنید. (۱) یعنی به شیوه منفی . (۲) یعنی به شیوه مثبت.
توضیح:
برای مثال “خانه دار شدن” مطلوب من هست.
فکر به شیوه منفی یعنی من در اندیشه هایم بیشتر به این فکر میکنم، اگر نشود چه، اگر نتوانم پول کافی برایش فراهم کنم چه، نکند نتوانم از پس افزایش قیمتها بر بیایم، نکند بعد ار خریدم قسطهایش را نتوانم بپردازم؟
تفکر به شیوه مثبت یعنی، تصور اینکه در خانه ام هستم، در حال مرتب کردن و چیدن دکوراسیون آن، به همسایه های خوبی که خواهم داشت و نورگیر بودن آن و … فکر میکنم.
مدتی بود میخواستم تکلیف خودم را با موفقیت روشن کنم،
بیاید از ابتدا شروع کنیم،
در زمان کودکیمان،
موفق هر کسی بوده بجز ما،
مثلا شاگرد اول، بچه موفقی بوده،
یا پسرِ قلدر کلاس یا مبسر کلاس،
یا فلان دختر یا پسرِ فامیل که هر سال از طرف شرکتِ پدر جایزه میگرفته و ما فقط تعریفش را میشنیدیم و یا سرکوفتش را میخوردیم.
بعدها فوتبالیستهای محبوبمان،
و گاهی قویترین مردان ایران موفقترین آدمهای دنیای ما شدند،
بعد تر “آدمِ موفق” برای ما
همان معنای مهندس یا دکتر را داشت،
سپس معنای پولدار به خود گرفت،
وقتی چند زندگینامه و سرگذشت خواندیم و عقل بیشتری به درونمان نفوذ کرد فهمیدیم پولدار باید سلامت هم باشد، پس مفهوم سلامتی هم وارد شد،
بعدترها صاحب چیزهایی میشویم که در کودکی ما
حتی فامیلهای پولدارمان هم نداشتند، اما موفقیت انگار همچنان ازما دورتر است،
کم کم به معنای خوشبختی فکر کردیم که میتواند جایگزین بهتری برای موفقیت باشد،
اما انگار برای اینکه تا اندازهای خوشبخت باشیم کمی موفقیت هم لازم بنظرمیرسد.
آدمهای بزرگی در تاریخ بودند که ما با افتخار اسمشان را یاد میکنیم، از جملاتشان استفاده میکنیم، اما در دوران پیری کلماتشان عطر رضایت و خوشنودی به همراه ندارد.
بهنظر من برای فهمِ موفقیت
شاید باید به لحظه ورود به دنیای پس از مرگ نزدیک شد و
در لحظه انتقال،
در آن لحظه میتوان به مفهوم واقعی موفقیت پیبرد،
آنجاست که شاید حتی آن موفقیتهایی که قبلا روی زمین تعریف کرده بودیم، بیشتر باعث شرمشاری ما باشند،
چرا که پولدار شدیم، اما سالهای آخر عمرِ مادر، از او بی خبر بودیم،
یا شاید موقعیت کاریمان را بر روی شکستهای همکارانمان بنا کردیم،
و شاگرد اولیِمان را در گِرو سهیم نکردن دوستانمان از دانشمان و یا قایم کردن سوالات امتحانی از آنها،
میبینیم که چقدر ترس داشتیم،
تا چه حد خود را بی پناه و زندگی را بر علیه خود میپنداشتیم…
به همین ترتیب خیلی دیر و تازه در آن لحظه با معنای موفقیت در زندگی آشنا میشویم،
با سبک درست زندگی
و لحظه ای خواهد بود سرشار از “ای کاش..”
در همه کتابهای آسمانی از پشیمانی انسان یاد شده، شاید این همان باشد.
حتی شاید همین دلیل تناسخ در باور بودائیان باشد،
تناسخی برای جبران!
پس بد نیست گاهی وقتی به موفقیت فکر می کنیم، به آن لحظه برویم،
ببینیم در لحظه ترک این دنیا، واقعا این کار را موفقیت تلقی خواهیم کرد.
آیا این بهایی که میپردازیم، ارزشش را خواهد داشت./
بهتر است بدنبال چیزی بدرد بخورتر از موفقیت باشیم.
چیزی که ماندگاری بیشتری داشته باشد.
ماندگار تر از هر چیزی در این دنیا.
درواقع بتوان آنرا باخود به دنیای بعد هم برد.
بیشتر اوقات در آرزوی موفقیتی هستیم که در واقع چیزی بیش از یک خودخواهی یا خودپرستی با تزئینی از خیرخواهی نیست.
موفقیت هایی که به ما حس استثنایی بودن میدهند، باعث میشوند خود را زیرکتر و لایقتر بدانیم و همه داراییهای خود را حق بدیهی خود بدانیم.
این ما را از واقعیتهای ارزشمندی که میتواند به نفع ما تمام شود دور میکند.
واقعیت اینست:
هنور چیزهای زیادی برای آموختن هست؛
بهتر است شاگرد باقی بمانیم تا بیشتر رشد کنیم.
از این توهم خلاص خواهیم شد، اینکه یک روزی، چیزی که لایقش هستیم به ما خواهد رسید، تنها به این دلیل که معتقدیم شایسته آن هستیم.
درک خواهیم کرد که چیزی بنام حق بدیهی ما وجود ندارد.
و دانستن این واقعیت ما را از توهم “همین کافیست” خارج میکند.
جایگاه فعلی خود را روشنتر درک خواهیم کرد و با این موضوع کنار خواهیم آمد که همچنان نیاز داریم بهتر شویم. مهم نیست چند سال را طی کرده ایم تا به اینجا برسیم، چند ساله ایم، مدیر، رئیس و یا پدر هستیم.
اگر میخواهیم عایدیِ ما چیزی بیشتر از موفقیت باشد، بهتر است پنداره هایی را که بی هیچ دلیلی برخود گرفته ایم، رها کنیم. دکتر، هنرمند، استاد، با استعداد، خلاق، خاص، باهوش، جذاب و … .
شاگرد باقی بمانیم.
شاگردی که تمرکزش نه بر موفقیت و دستاورد های کنونی اش،
بلکه بر روی چیزی ارزشمندتر است؛
بر روی رشد و خودآگاهی.
شاگردی که بدون جانبداری تماشاگر خویش است و مانند اسفنج درسهای زندگی را جذب میکند و تفاله هایش را، غرور، خوش خیالی، خودپرستی، خاص پنداشتن خویش و شهرت طلبی را دور میریزد.
اگر میخواهیم تنها جرقه ی کوچکی از موفقیت نباشیم، بهتر است بدنبال چیزی بدرد بخورتر و ماندگارتر از موفقیت بگردیم.
رشد در درون و خودآگاهی.
در پایانِ کار، با خودآگاهیِ بیشتر، رضایت بیشتری خواهیم داشت
و موفقیت دستاوردی بدیهی در این مسیر خواهد بود.
پستی مرتبط با این موضوع: تکلیفم را با موفقیت روشن می کنم
برای من گلهای وحشی و خودرویِ کنار جادهها،
جذابیت خاصی دارند،
بی هیچ مراقبتی،
در کنار جادهای که هیچ بیننده ای ندارند
بی هیچ توقعی روییده اند،
ریشه ها را در خاکِ مخلوط با آسفالت جاده جاداده اند.
واین، برای من، نگاه کردن به صحنه ایست
که شاید تنها بیننده ی آن، من هستم.
این گل مظهرِ نمایشی ست در صحنه ای که مخاطبی ندارد،
و این برای گل اصلا مهم نیست،
او خود میداند که گل است،
همین برای او کافیست.
گل های کنار جاده یا کنار ریل آهن، بخاطر همین است که
برای من جذابیت رازناکی دارند،
جذابیت آنها برای درخششان در کنار جاده ایست که کسی برای تماشایشان نمی ایستد؛
آنها در جایی نا آرام، طوری می رویند که گویی در کف دستان خدایند،
آنها خاطر جمع اند،
از اینکه دست خدا در رویش آنها در آنجا نقش دارد،
شاید بهترین جای ممکن برای روئیدن نباشد؛
او این را میداند
اما در نهایتِ زیبائیش میروید و عطرافشانی میکند.
در حالی که حتی شاید هیچگاه بوئیده نشود،
او روئیدنْ با تمام وجود را در لا به لای آسفالت و دودِ جاده و سیلیهایی که باد خودروها به او میزنند به انجام میرساند و مسئولیت خود را در زندگی میپذیرد.
این وضعیتِ هوشیاری را در شرق “ملکوت آسمان” مینامند.
آزاد، پذیرا، تماما در لحظه و تسلیم.
مثل گلهای کنار جاده.
کوله باری همیشگی
بر دوش انسان است
در آن شادی و غم در هم تنیدهاند،
اگر دست در کولهبار او کنی عایدی چیزیست اغلب همراه با غم، رنج و حسِ ناکاملی از بودن.
این داستانِ همه کولهها ست.
زیبا و ثروتمند در این قاعده یکسانند،
شاید این انتخاب آگاهانه همه ما انسانها باشد،
شاید زمین، مدرسه خاصی در بین کرات خداوند باشد،
شاید زندگی زمینی، انتخاب روح های شجاعی مثل انسان باشد که شجاعانه این زندگیِ همراه با رنج را برگزیده اند،
زیرا میدانستند که این رنج است که آنها را هشیارتر می کند و برای همه آنها هوشیاری،
هدفی بالاتر از خوشیهای سطحی است.
روح هایی که بر ناکاملی پیکر و ذهنِ انسانی خود واقف اند،
برای همین انتخاب کرده اند که در زندگی، گذشت کردن را بیاموزند.
و برای گذشت کردن باید ابتدا رنج را چشید.
انسانها گویا میدانستند که وقتی رنجور باشند،
مهربانتر با خودند و با دیگران.
شاید او میدانسته که زخم به او قدرت درکِ زخم خورده ها را میدهد.
او به اندام های زخمیِ خود بیشتر توجه میکند.
پس زخمِ بیشتر که ناشی از رنجِ بیشتری از ناکاملی های زندگیست،
انسان را حساس تر و هوشیارتر میکند.
شاید به همین خاطر است که با درد نمیتوان به خواب رفت،
فقط در بیداریست که درد را درمان میتوان کرد.
شاید او میدانسته که دردها و رنج ها او را ترک نخواهند کرد،
ذاتِ رنج، عریان و سرخاب ناپذیر است.
اما این انسان است که با درک و فهمیدنِ آن، از رنجش گذر میکند.
و دیگر دچار آن رنج نخواهد شد.
هر رنج درسی در پی دارد، که باید آموخت،
رنجی که کهنه میشود و دردش کاسته نمیشود رنجیست که درک
و درسش گرفته نشده.
بیداری و تکامل ما در گروِ فهمیدن و درکِ این رنج هاست.
انسان در خلال این رنج ها، میرقصد و طلوع خورشید و دیدن زنبور روی شکوفه ها را جشن میگیرد.
و میداند که زندگی برای همه ما همراه با ناکاملیها و رنجهایست در بین شکوفه ها و طلوعهای طلایی هر صبح.
متن: #وحیدبهروان
《اگر این مطلب را میپسندید، آنرا با نزدیکان خود سهیم شوید》
من در تلگرام:Yektamashagar
در وب: www.yektamashagar.com
وقتی که به دنبال راهی برای علاج خودم بودم با اطلاعاتی آشنا شدم که متوجه شدم این میتونه مشکلات خیلی از افراد رو در جنبه های مختلف سلامتی برطرف کنه.
و برای من بسیار عجیب بود که آمار های کمبود ویتامین د حتی در کشورهای مدرن بسیار زیاد وحتی گاهی غیر قابل باور به نظر میرسه.
جالب تر از اون این بود که بسیاری از مشکلات سلامتی جمسی و حتی توانایی های ذهنی ما رو همین ویتامین د تعیین میکنه
در این پادکست اطلاعاتی رو که در روند تحقیقاتم بدست آوردم با شما به اشتراک میگذارم
ویتامین د از طریق باکتری های روده بر اشتها و وزن ما اثر میگذارد
فقدان ویتامین D تاثیر مستقیم بر روی سیستم گوارشی داره که توضیح خواهم داد که چطوری
تقریبا تمام بیماری های خود ایمن با اختلالات ویتامین د همراه هستن
ویتامین D بر روی باکتری های روده و تولید ویتامین B اثر میگذارد
تراکم استخوانهای ما توانایی جذب کلسیم در بدن ما رو هرمون د تعیین میکنه
کاهش ویتامین D باعث عدم تعادل و درد میشود:
کمبود ویتامین د به شدت بر روی کیفیت خواب ما تاثیر میگذاره و خی انسانی که خواب خوبی نداشته باشه با مشکلات بسیاری روبرو میشه.
کمبود ویتامین D باعث پیری زودرس میشه که در انگلیسی به اون Aging گفته میشه
اینکه چرا توصیه های FDA (سازمان غذا و دارو امریکا) درمورد ویتامین د بسیار کم است
میزان ویتامین D برای هر فرد چطور تعیین میشه
و اطلاعات بیشتر که دونستنش برای هم فردی که در جامعه امروز کار میکنه و زندگی میکنه تقریبا واجب هست.
پادکست های یکتماشاگر رو در اپلیکیشن CastBox گوش کنید (سرچ کنید Yektamashagar)
مثل همیشه خوندن نظراتتون خوشحالم میکنه.